من از بیراهه ها می روم، بلکه رستگار شوم

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

من از بیراهه ها می روم، بلکه رستگار شوم

ایمآن ِ عزیز

ابراهیم و یعقوب چه کشیدند ؟!  چقدر درد را تحمل کردند ؟!

خدا به یعقوب چیزی نگفته بود که این همه سال بی قراری می کرد ؟!

خدا که ته دل ادم ها نشسته است و حرف های در گوشی اش را توی دل ادم ها می گوید ..

خدا ته دل یعقوب را روشن کرده بود . نه ؟!

ابراهیم چه ؟! آه .. ته دل ابراهیم هم روشن بود ایمآن ِ عزیز ؟! روشن بود که می گذرد ؟!

روشن بود که خدا فقط دارد امتحانش می کند ؟! روشن بود که سربلند می شود ؟!

ایمآن ِ عزیز

من الان نشسته ام و برای دردی گریه می کنم که ابراهیم تحمل کرد

برای بی قراری های یعقوب گریه می کنم چرا تا الان بهشان فکر نکرده بودم ؟!

چرا فکر نکرده بودم چه عشق عظیمی داشتند ؟!

چرا فکر نکردم چرا چشم های یعقوب دیگر ندید ؟! چرا نمی فهمیدم حس ابراهیم را ؟!

ایمآن ِ عزیز

خدا ذره ای از درد های ابراهیم و یعقوب را در من کاشته است

دارد ریشه می دواند ایمآن ِ عزیز ! همه ی من را در بر گرفته است

من که ابراهیم نیستم ایمآن ِ عزیز ، یعقوب هم نیستم

خیلی باشم، یک مهلا ام 

یک مهلایی که تازه کفش های 16 سالگی را به پا کرده است

این درد برای من زیاد است ایمآن ِ عزیز ، باور کن زیاد است

ایمآن ِ عزیز !

خدا الان کجای قصه من نشسته است ؟!

وقتی گریه هایم را می بیند و هق هق هایم را می شنود از من نا امید می شود ؟!

می گوید :"چه دختر لوسی افریدم! " رهایم می کند به حال خودم ؟!

یا سخت تر ازمایشم می کند تا ادم بشوم ؟!

ایمآن ِ عزیز

کاش پیامبری بود هنوز پیامبری که دیده می شد بین ما بود

خدا فکر نکرد وقتی پیامبر ها را یکی یکی می برد

روزی دختری برای بودن پیامبری بی قرار می شود ؟! پیامبری که تنها گوش کند ..

کاش پیامبری بود هنوز ، پیامبری که دیده می شد بین ما بود ..

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |